تاريخ : دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:, | 17:22 | نویسنده : MILAD

 کوچیک که بودم یکی عاشق من شد یا بذار از اول براتون تعریف کنم.

ی دختری بود به اسم زهرا که همسایه ما بود و اون عاشق من بود اون 2سال از من بزرگتر بود و من اونموقع فقط 11سال داشتم و از عاشقی چیزی نمیدونستم در حالی که زهرا همه چی درباره عشق وعاشقی میدونست.
زهرا هروز با من میومد بازی تا و این کار تا 1ماه ادامه یافت تا اینکه مادر زهرا فهمید اخه اون هر روز گل برام می اورد و به خانواده من میگفت مثل داداش برام میمونه وهمینطور این بهانه را برای مادر خودش هم اورد ولی مادرش هنوز بهش شک داشت و کمتر میذاشت خونه ما بیاد .
این رفتار زهرا تا یکسال ادامه داشت تا اینکه بیخیال من شد اخه من هیچ حس عاشقی نسبت بهش نداشتم و دلیلش این بود که کوچیک بودم.
وقتی 15سالم شد تازه معنی عاشقی را فهمیدم و با یک دختر دوست شدم اول کار با هم خوب بودیم ولی بعدش شروع کرد با قلب من بازی کردن و این کار ادامه یافت تا اینکه دوستش بهم زنگ زد که منو امتحان بکنه و از روی خام بودنم باهاش رفیق شدم. این هم پرید
بعد برام تجربه شد و سراغ اینکار نرفتم تا سن 18سالگی که با ی دختر ساده رفیق شدم به اسم ایناز دوستی ما تلفنی بود اخه اشتباه  زنگ زده بود ومن بازدوباره عاشق شدم تا اینکه یروز دیدمش و از هم خوشمون اومد و کار هر روز هفته من شده بود دیدن ایناز تا اینکه مادرش فهمید و گوشیش را ازش گرفت وبهم قول داد که بر میگرده و من هم منتظرش هستم و خواهم ماند.به نظر شما برمیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــگرده؟؟؟؟؟؟؟
ی اتفاق خوب برام افتاد که بنظر خودم خوب بود ولی بد در اومد و اتفاق این بود که زهرا را دیدم با ظاهر زیبا این دفعه من رفتم سراغش و هر کاری کردم ازش پا بگیرم نشد و فهمیدم کاشکی اونروز از عشق و عاشقی سرم میشود ن الان ای بود داستان تنهایی من  کـــــــه بد دردی برام داشت ..
                        به امید روز های خوب فعلا دارم زندگی میکنم البته با غـــــم.. ..


نظرات شما عزیزان:

طوفان
ساعت23:37---8 اسفند 1390
با افتخار لینک شدی

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







  • عجله
  • قالب بلاگفا
  • در بی نهایت